با امید می خوابم
امید بفردایی که دیدن رخ تو و شنیدن صدایت را به ارمغان می اورد .
حس داشتنت سنگینی غم لاجرم روزو روزگار را برایم پرکاهی می کند
هوس دیدنت و استشمام طره گیسویت مرا هر اینه به شورو شعفی وامی دارد که نه صوفی در
سما به ان می رسد و نه درویش در خلسه .
حس *دوست داشتنت* را فقط حس می کنم ، لمس می کنم ، و تمام روح و جانم را در محراب
عشق تو پیشانی به خاک می سایم .
نامش را نمی دانم و. حدش را نمی شناسم اما می دانم که به ان نیاز دارم .
ناشناخته ایست که ناشناختگیِ این دلدادگی، مرا بر پیمان عشقت استوار می دارد .
*حس شناختنش* مرا لحظه به لحظه و روز به روز پاینده تر و ماناتر در طریق عشقت گام ن به
سوی سرچشمه مهر رهنمون می باشد
بگذار برایم ناشناخته باشد نامی بر آن مگذار .نه "عشق" نه "رفق" نه "هوس و شهوت " و نه
رشک و حسرت " .
که راز ماندگاری ما گمنامی حس *دوست داشتن* توست
و اینکه مقصد همانی باشد که قرار بود ، نه آنی که دل سرکش هوس دارد .
درباره این سایت