در اسمان شب غوغایی بود
ستاره ها عاشقانه چشمک میزدند . 
ماه بزک کرده و آراسته تر از همیشه نگران فردا بود .  
رݟیبی ماهرو در راه است

 

 

 

 

خورشید شرمسار از طلوع .
گویی خواهد آمد آن نگار فروزنده روی و مهــــــــــر وش خوبروی .

اتفاقی در راه است .
باد و باران کوی و برزن را اب و جارو می کنند .
 چه کسی غم پرستوهای مهاجر را می فهمد .؟؟؟

که لابد به ترک شهر و ضیافتی فرخنده و باشکوهند . 

هوا بس سرد است 
و شلاقهای بیرحمانه باد کالبد نحیفشان را خرد می کند  

بمانند می میرند  ، بروند  دلمرده اند

رسیدنی در پیش است ، 
و زمان ابستن  تولدی ، تا  بارو بنه اش را بر زمین بگذارد


و آمــــــــــد
آن نگار مهروش و آن مهروی اراسته تر از ماه .
و آن عاشق تر از ستاره . 
نازنینی به ناز و به غمزه ای هوش ربا .

اولین گریستنت مبارک

پاینده ، برقرار و مانا باشید

#وحید کیاپور