رو به پایان است .

خورشید اندک اندک خیمه ی نور را برمی چیند  و بارو بنه اش را سوار بر مرکب غروب می کند .

رو به پایان است .


اخرین نفسهای روز و اخرین تلٵلو زرفام خورشید گیتی گستر


صدای پای شب نرمک نرمک  بگوش جان می رسد و به چشمِ سر می اید .



دلهای پر از بعض آرام آرام سفره ی گلایه ها و دلتنگیها را پهن می کنند تا شبانگاه شاهدی بر انجمن

دلدادگی بجای نگذارند


چشمی نبیند انچه در رثای دل پر از غصه ی خود می سرایند



رو به پایان است .

پایان گفتنی های رنگ الود ، 


امدنهای بی حاصل و رفتن های بی ثمر.



گوشها خسته از شنیدن یاوه  و چشمها اشک الود از دیدن تزویر



همه می روند و جای خودرا به  تاریکی و سیاهی اما حقیقتی محض می دهند

همه را پایانی است .



اما شروع من .شروع غمگساری ناداشتنت و تبلور جهانی که من سلطان و تو ملکه  آنی تا ساعاتی

بعد اغاز می شود .


جهانی که در ان کسی جز من و تو نیست

جهانی برای ما و دنیایی فارغ از هر نامحرم متخاصم .

که گفتگوی من و تو  اغاز می شود و 

زینهار که خلعت عاشقی برتن کنی و در حجله ی  محرمانه مان بوقت حاضر باشی


من منتظرم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها